جدول جو
جدول جو

معنی بطرح دادن - جستجوی لغت در جدول جو

بطرح دادن
(مُ ذَبَ)
بطرح فروختن. فروختن جنس بزور برعایا. (غیاث). عبارت از فروختن جنس بزور برعایا یا نوکران خود و این از جهت بسیاری جنس مذکور یا تباه شدن آن بود لهذا اجناسی را که حکام بدکانداران میدهند که بتدریج از آنها زر قیمت بوصول رسانند مال طرح و مال طرحی گویند. (آنندراج) :
اسیر آن گل رعنا که لعل میگونش
شکر بطرح فروشد ز تلخی دشنام.
میرزا طاهر وحید (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
بطرح دادن
به زور فروختن
تصویری از بطرح دادن
تصویر بطرح دادن
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از بار دادن
تصویر بار دادن
میوه دادن درخت، بر دادن، گل دادن گیاه، در کشاورزی کود دادن به زمین
اجازۀ حضور دادن، اذن ورود دادن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شرح دادن
تصویر شرح دادن
توضیح دادن، بیان کردن، تفسیر کردن، شرح کردن
فرهنگ فارسی عمید
(خوَ / خُ دَ)
رو گردانیدن. اعراض کردن. علامی فهامه در اکبرنامه نوشته: ’مناسب دولت قاهره است که جنگ را طرح داده از آب نربده بگذریم و به هند نفسی راست کنیم و مردم تازه زور فراهم آوریم’. و بمعنی اول مسیح کاشی گوید:
داو نخست هر دو جهان باختم ولی
در نرد عشق طرح به لیلاج میدهیم.
گر به گلشن کند آن سرو پریچهر خرام
سنبلستان به چمن طرح دهد گیسویش.
محسن تأثیر (از آنندراج).
، در بازی شطرنج، طرح دادن، یا طرح کردن، عبارت است از در کنار نهادن و معزول از عمل کردن حریف قوی یک یا چند از سواران خود را تا حریف ضعیف با او برابری تواند کرد و بیشتر این کار برای تحقیر حریف کنند: واضع آن (یعنی شطرنج) به اسرار جبر و قدر سخت بینا بوده است و از کار تقدیر آفریدگار و تدبیر آفریدگان آگاه، آن را بنهاد و در نهادن آن فرانمودکه صاحب آن عمل با غایت چابک دستی و به بازی و زیرک دلی، اگرچه رخی یا فرسی بر خصم طرح دهد، شاید که به وقت باختن از آن حریف کنددست بدباز نادان، بازیی آید که دست خصم را فروبندد و در مضیقی افتد که هیچ چاره جز دست بازچیدن و به قائم ریختن نداند. (مرزبان نامه) .و رجوع به مجموعۀ مترادفات ص 44 شود
لغت نامه دهخدا
(مُ ضَ لَ)
در تداول عامه، نشان دادن. جلوه دادن
لغت نامه دهخدا
(نَ دَ)
حص. (منتهی الارب). حصه. حص. (دهار). نصیب دادن:
اینجا ز بهر آن ز خدائیت بهره داد
کاین گوهر شریف مر آن هدیه را بهاست.
ناصرخسرو.
زبان بگشاد شاپور سخنگوی
سخن را بهره داد از رنگ و از بوی.
نظامی.
لغت نامه دهخدا
به زور فروختن، رو گردانیدن، هنداخ دادن رو گردانیدن اعراض کردن، در کنار نهادن و معزول از عمل کردن حریف قوی یک یا چند سوار خود را تا حرف ضعیف با او برابری کرد (بیشتر این کار را برای تحقیر طرف کنند) طرح کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بخرج دادن
تصویر بخرج دادن
جلوه دادن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از به طرح دادن
تصویر به طرح دادن
بنگرید به بطرح دادن ر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شرح دادن
تصویر شرح دادن
بازنمودن گزاردن گفتن بیان کردن توضیح دادن تفسیر کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از طرح دادن
تصویر طرح دادن
((~. دَ))
رو گردانیدن، پیشنهاد دادن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بار دادن
تصویر بار دادن
اجازه دادن
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از شرح دادن
تصویر شرح دادن
نگیختن، زندیدن
فرهنگ واژه فارسی سره
برنامه دادن، پیشنهاد دادن، پروژه نوشتن
فرهنگ واژه مترادف متضاد
تصویری از عطر دادن
تصویر عطر دادن
Aromatize
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از شرح دادن
تصویر شرح دادن
Narrate
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از برش دادن
تصویر برش دادن
Slice
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از بار دادن
تصویر بار دادن
Charge
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از عطر دادن
تصویر عطر دادن
ароматизувати
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از شرح دادن
تصویر شرح دادن
opowiadać
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از بار دادن
تصویر بار دادن
ładować
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از برش دادن
تصویر برش دادن
kroić
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از شرح دادن
تصویر شرح دادن
розповідати
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از بار دادن
تصویر بار دادن
заряджати
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از برش دادن
تصویر برش دادن
нарізати
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از عطر دادن
تصویر عطر دادن
aromatisieren
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از شرح دادن
تصویر شرح دادن
erzählen
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از بار دادن
تصویر بار دادن
aufladen
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از برش دادن
تصویر برش دادن
schneiden
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از عطر دادن
تصویر عطر دادن
ароматизировать
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از شرح دادن
تصویر شرح دادن
повествовать
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از بار دادن
تصویر بار دادن
заряжать
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از برش دادن
تصویر برش دادن
нарезать
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از عطر دادن
تصویر عطر دادن
aromatyzować
دیکشنری فارسی به لهستانی